صبا خاکِ رُخ ما را، به اشک شبنمی تر کن

حدیث و غصه ی دل را، ز آب دیده باور کن


ندارم فرصتی ساقی، که توشه ی سفر گیرم

از آن می کز سبو جوشد، مرا آلوده ساغر کن


بیا ای یار شیرین وَش، عنان سرکشی برکش 

مرا خونابه ی دل بس، قدح در نهرِ کوثر کن


دمی از راه دلداری، قدم بر دیده ام بگذار

وضو از آب چشمم کن، سفر بر ماه و اختر کن


چو بیزاری ز روی ما، نگهدار آبروی ما

مزن آتش بر این خرمن، نظر بر خشک و بر تر کن


بگفتم با سر زلفش، بدور از فتنه ی لعلش

بخوان افسانه ی ما را و اوراقش به دفتر کن


هنوز از ناله ی بلبل، به فریاد و فغان آیم

به یُمن جامِ می دردم، برون از کاسه ی سر کن


کشیدم خاک حق بر رُخ، مگر ی بیاسایم 

بگو با مرغ شبخیزان، خدا را ناله کمتر کن


صبا از خاک ما هرگز، بدون فاتحه مگذر

بخوان و تربتِ ما را، چو برگ گل معطر کن


شباهنگ، گر جفا دارد، به آتش میکشد دل را

تو با ورد سحرگاهان، دل خود را مُنّور کن


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها