ای ساقی دل ، ای مونس جان 

در چشم ترم ، هستی تو عیان


ای دل تو بگو، با آن گل ناز

من گم شده ام در سوز و گداز


من را مگُذار در ورطه ی غم 

رحمی بنما بر این دلکم 


دستم تو بگیر ، راهم تو ببر

جانم بسِتان ، با غمز و نظر


ای دل تو بگو با آن گُلِ ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


من دل بدهم ، گر دل ببری

هم دلبر من ، هم تاج سری 


با من تو بمان ، ای جانِ جهان

دل را بنواز ، گاهی به نهان 


با عشق تو من، افسانه شدم 

در شمع تو من ، پروانه شدم 


من سوزم و دل ، صد ناله زند

چون مرغ سحر ، خون پاله زند


ای دل تو بگو، با آن گل ناز 

من گمشده ام،  در سوز و گداز 


ای مونس دل، ای همدم من 

یک دم نظری ، کن بر غم من


کو پا و عصا ، کو دلق و ردا

کو مرغک طور ، کو نور بقا 


من گمشده ام ، در راه فنا 

سرگشته شدم ، چون باد صبا 


من عهد شکنم ، بیچاره دلم 

پیمان شکنم ، آواره دلم 


ای دل تو بگو ، با آن گل ناز 

من گمشده ام در سوز و گداز 


او سرو روان ، او مطرب دل 

او نور جهان ، من خاکم و گل




مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها