از عمقِ عدم صدای پائی آید
وز ناله ی نی غمِ جدائی آید
بر تُربت من تو اشک و آهی مفشان
زیرا که مرا نکو نوائی آید
از بهر طمع بال و پر خویش مکن باز
وز بهر خطا یا که هوس دام مینداز
بنگر که جهان فعل و ندای تو دهد باز
زان پیش روی* یک درِ نصّوح* بکن باز
* زان پیش روی = قبل ازمرگ
* نصّوح = توبه ای که شکسته نشود
صد بوسه زدی بر لب ساغر به نهانی
صد گُل به جمال و سر هر یار چمانی*
یکبار تو رفتی، ره یک کلبه ی درویش؟
شستی ز دلی غم، به نهان یا که عیانی؟
* چمانی = خرامان و زیبا
گفتم که روم جامه دران شکوه کنم
از ظلم و ستم شکوه بدین شیوه کنم
هرچند که فریاد دلم بی ثمرست
آتش به سرِ دشمن دیرینه کنم
دیدم که زمان به یک نظر آمد و شد
این عمر گران چه بی ثمر آمد و شد
بنگر که جهان چنین حکایت کُنَدت
آدم ز عدم به یک سفر آمد و شد*
* شد = رفت
ک شباهنگ
درباره این سایت